ریتم آهنگ

نقدی بر داستان « کابوس » اثر فروغ فرخزاد

نقدی بر داستان « کابوس » اثر فروغ فرخزاد

نقدی بر داستان « کابوس » اثر فروغ فرخزاد
کاملیا عباس‌زاده طاهر
 
 

«سپیده دم شگرف»
 

داستان «کابوس» اثرِ فروغ فرخزاد در سال ۱۳۳۶ در مجله­ی فردوسی به چاپ رسید. این داستانِ کوتاه روایت‌گرِ وضعیت تاریک و سیاه جامعه مرد سالارانه‌ای ست که زنِ جامعه را مورد خشونت قرار می­دهد. داستان از زاویه دیدِ کودکی روایت می­شود که برای اولین بار شاهد کنش جنسی میانِ پدر و مادرش است. این عمل را که پدر اقدام به انجام آن می­کند، به شکل تجاوز به مادر نشان داده شده است. این کنش در نگاهِ کودک با قتل فرضی مادر به اتمام می­رسد، ولی صبح روز بعد با تصویر حضور مادر در مقابل دیدگان کودک، کابوس شب گذشته پایان می‌گیرد. با این تعریف، تسلط مردانه بر تمام ابعاد مختلف در جامعه نیز متصور می‌شود، ولی پایان‌بندی که در صبح‌دم اتفاق می­افتد، امید به فردایی روشن را در پایان داستان القا می‌نماید. در این مقاله با رویکرد فرمالیستی و فمنیستی، به نقدِ داستان پرداخته می­شود.
این داستان تجربه­ی یک شب از زندگی یک کودک به نام پرویز کوچولو در یک اتاق مشترک با پدر و مادرش را روایت می­کند. پرویز کوچولو و خانواده­ی چهار نفره­ی او، در اتاقی رو به دریا اقامت کرده­اند. خواهرش خواب است، پدر درحال آمیزشی اجباری با مادر است و پرویز که هیچ درکی از این عمل ندارد، با بیانی متفاوت این رخداد را توصیف می­کند. پرسوناژ اصلی داستان با صفتِ کوچولو شناخته می­شود که نماینده مردِ نسل جوان این جامعه است و هنوز معصومیت کودکانه­ی او توسط سنت­ها و آداب بزرگ‌سالانه تباه نشده است. پرسوناژ هنوز درکی از کلیشه­های جنسیتی ندارد و فقط به‌واسطه­ی رابطه­­ی عاطفیِ مادر و فرزندی وقایع را تحلیل می­کند. با وجود حضور دو کودک از دو جنس مخالف در این داستان، کودکی که شاهد این وقایع است، پرویز کوچولوست و خواهرش از ابتدا تا پایان داستان خفته است. مادر نیز از ابتدا تا پایان داستان در سکوت است و تنها کسانی که در این داستان صدایی دارند، پدر و پرویز کوچولو هستند. از این رو می­توان چنین برداشت کرد که در هر دو نسلِ قدیم و نو، صدای زنان خفه شده است.
تاریکیِ مطلق شب و سکوت اتاق نشان از سیاهی و خفقان در این فضاست. صدای هم‌همه­ی دریایی که در دور دست این اتاق شنیده می‌شود، در گوش پرویز کوچولو می­پیچید. دریا تداعی­­گرِ رهایی وسیعی است که در فرای این جامعه محقق می‌شود. پرویز کوچولو از سوراخ کوچکی که در پتو ایجاد کرده، اتاقی که غرق تاریکیست را تماشا می­کند. این روزنه تنگ، اولین دریچه به دنیای سیاه این جامعه است. در ابتدا هیچ تصویری برای پرویز کوچولو واضح نیست تا اینکه رفته رفته چشم­هایش به تاریکی این اتاق عادت می­کند و تمام اجزای اتاق به مرور برایش قابل تشخیص می­شود، زیرا او نیز به مرور عضوی از این جامعه تاریک می­شود و عناصر این دنیای تاریک برای او نیز به‌تدریج عادی خواهد شد. در این تاریکی خواهرش را می­بیند که در سمت چپ او خوابیده است. چپ بودن قرارگیری خواهر اشاره به غیر همسو بودن اندیشه هایِ نسل نویِ زنان در این جامعه است؛ زنان جوانی که هنوز در خواب هستند و با سپیده آفتاب بیدار خواهند شد و شاید تقدیری متفاوت از سرنوشت مادرانِ خود خواهند ساخت. پرویز کوچولو که نماینده­ی مرد نسل جوان این جامعه است، با تصور تماشای دریا، آفتاب و همچنین گوش ماهی­هایی که صبحِ فردا قرار است در ساحل جمع کند، قصد بیدار کردن خواهر را دارد، ولی این تصویر ذهنیِ روشنِ محو در تاریکی عمیق این اتاق به اندازه‌ایی دست نیافتنی ا­ست که ارزش بیدار شدن از خواب معصومانه را ندارد و دلش نمی آید خواهر را بیدار کند. آفتاب و دریا بیان‌گرِ روشنی و رهایی فرداست و گوش­ماهی­های مانده در ساحل، غلاف صدف­هایی است که زمانی مروارید درونش را حبس کرده بوده و این قلاف­های مُرده در فردایی روشن، پوسته بی­ارزشی­ خواهد بود که بازیچه دست کودکان خواهد شد. در این فضای تاریک تخت تک نفره­ایی نیز قرار دارد که پدر و در کنارش مادر بر آن تخت خفته­اند. تک نفره بودن تخت­خواب اشاره به تک جنسیتی بودن این جامعه است؛ جامعه­ایی که عرصه و جایگاهی برای زن در آن تعریف نشده است. در توصیف فضای اتاق به یک تابلو اشاره شده که حالت قرارگیری آن بر دیوار چنین بیان شده است: «به دیوار…کوبیده بودند». کوبیده شدن از نظر بار معنایی اشاره به اجباری بودن وجود این تابلو بر دیوار  اتاق دارد. این تابلو تصویر مردیست با ریش و عبای بلند، که برای پرویز کوچولو یادآورِ مرد معرکه­گیر در جاده و نیز قصه ای است که دایه‌ی او از یک مرد برایش نقل کرده بود. او مرد تصویر شده در تابلو و مرد قصه­ی دایه را در غالب مرد معرکه‌گیر جان می­دهد و او را با صفت‌های ناخوشایندی توصیف می‌کند: «بدجنسه…به آدم فوت می­کنه و آدم یه شکل دیگه میشه». با این توصیفات، تصویر غالب در فضای این اتاق و این داستان عموما مرد است و نشان از این است که مرد این فضا قادر است جسم و وجود انسان را تحت تسلط داشته باشد و حتی آن را تغییر دهد. در توصیفِ مرد معرکه­گیر، از ارتباط او با جن می­گوید و وحشتی که از واژه­ی جن در ذهن پرویز کوچولو شکل می‌گیرد به قدری قوی است که تصور می­کند اتاق پر شده است از موجودات کوتاه­قد یا همان جن. در فرهنگ دهخدا یکی از معانی جن دفن کردن است. این اتاق که استعاره‌ای است از جامعه و اعضای آن، در ذهن پرویز کوچولو، مملو از موجودات نامرییِ کوتاه­قد هست و این موجودات اشاره به افرادِ کوته فکر جامعه دارد که به واسطه­ی ارتباطشان با مرد جامعه، زمینه­ی دفن نسل زن را فراهم می­کنند. پرویز کوچولو برای فرار از وحشت موجودات تاریکی به زیر پتو می­خزد و طبق عادتی که دایه جان به او آموخته، زیر لب بسم­الله می­گوید. وجود این ذکر که توسط یک زن به پرویز کوچولو آموخته شده، نشان دهنده­ی جایگاه مذهب در این جو است؛ زنانی که از درماندگی و برای در امان ماندن از آسیب کوته­فکران جامعه به مذهب پناه می­برند و خرافه گرایی این زنان منجر به تضعیف عقلانیت و منطق‌شان می­شود.
اولین فکری که بعد از دیدن خود و خواهرش در جوار تخت تک­نفره­ی مادر و پدر در ذهن پرویز کوچولو شکل می­گیرد این است که چطور «مامان اجازه داده توی اتاق خودش بخوابیم». این‌که مادر اجازه­ی خوابیدن پرویز و خواهرش را در اتاق خوابش نمی­دهد نشان دهنده­ی حریمی است که زنِ این جامعه برای خودش حفظ کرده است. پرویز کوچولو از سوراخ پتو آسمان درخشان را می­بیند که نشان‌گر افق روشنی در دوردست است. و ستاره‌هایی که در آسمانند مانند ده شاهی­هاییست که پدر به او می­دا‌د تا در قلکش بی‌اندازد. پدر که نمادی از مرد نسل گذشته است، با سکه­هایی که برای پس­انداز به پرویز کوچولو می­دهد، سرمایه­گذاری مالی را بر روی فرزند پسر انجام می­دهد. این مورد اشاره به این موضوع است که ثروت مالی نیز در اختیار مرد جامعه است.
پرویز کوچولو با شنیدن صدایی که این چنین بیان شده: «مثل این بود که یک نفر داشت خفه می­شد» حواسش متمرکز به تخت تک­نفره می­شود. این صدا، شروع کنش جنسی است که با تمرکز بر خفه شدن توصیف شده است. در ادامه، دست پدر را می­بیند که از زیر ملافه بیرون می­آید در فضا می­چرخد و به طرف گردن مادر می‌رود و در این حال مادر را می­بیند که گویی التماس می­کند و پدر را از انجام کاری منع می­کند. این تصویر برای پرویز کوچولو، یک عمل خشونت­آمیز تلقی می‌شود که عامل این خشونت، پدر است و مادر در حال التماس او را از این عمل منع می­کند. پرویز کوچولو که این وقایع را از سوراخ پتو تماشا می­کند، به خود جرات می­دهد تا پتو را کنار بزند و مادر را صدا کند ولی در همین لحظه زمانی که با مادر چشم در چشم می­شود از شدت شرمی که نمی­داند منشا آن از کجاست، سکوت می­کند. پرویز کوچولو که نماد مرد نسل جوان است و هنوز معصومیت کودکانه­ی او جایش را به قوای جنسی و سلطه­گر مردانه نداده ، پرده­ی مقابل نگاهش را کنار زده تا با نگرش وسیع­تری وقایع تلخی که زن متحمل آن است را مشاهده کند، چون او مادر را به عنوان انسانی می­بیند که مورد ظلم واقع شده و برای رهایی از این خشونت التماس می‌کند ولی حتی نسل جوان نیز در مقابل ظلمی که مادر متحمل شده، توان مقابله ندارد و فقط شرمگین می­شود. ناگهان پدر به شکل عریان و در حالی که فقط یک ملافه دور خودش پیچیده به سوی پرویز کوچولو می­آید تا از خواب بودن او اطمینان حاصل کند. عریان بودن پدر اشاره به آزادی و رهایی او دارد درحالی که هیچ اشاره­ایی به عریان بودن مادر نشده که اشاره به محبوس بودن زن جامعه در زیر یک حجاب را دارد. وحشتی که از رویارویی با پدر بر پرویز کوچولو چیره شده او را وادار می­کند خود را به خواب بزند. نسل جوان هنوز به قدری در مقابل نسل گذشته ناتوان است که قادر به مبارزه و نجات مادر نیست. پرویز کوچولو ناتوان از مقابله با پدر، و از فرط خشم، مادر را سرزنش می­کند که چرا اعتراضی نمی­کند یا برای یاری خواستن فریاد نمی­کشد. سپس تصور می­کند دهان مادر با دستمالی بسته شده است و یا کسی دهانش را با دست گرفته است. او با شنیدن این جمله­ی پدر: « صدا نکن، اگه صدا کنی…» که واضح­ترین جمله در طول این اتفاق است، خشمش نسبت به مادر فروکش کرده و این خشم علیه پدر فوران می­کند. پرویز کوچولو اطمینان پیدا می­کند که پدر، مادر را با تهدید به سکوت وا‌داشته است. پرویز کوچولو که ناتوان و مضطرب است، تصمیم می­گیرد خواهر را از خواب بیدار کند ولی با این تصور که خواهر نیز در مقابل پدر ناتوان خواهد بود، از این فکر منصرف می­شود. تنها فکری که در ذهن پرویز کوچولو می­چرخد این است که: «دارن مامانمو می کشن» ولی او قادر به کمک نیست. حتی وحشتی که از وجود پدر بر جان پرویز کوچولو غالب شده است، به حدی است که حتم دارد اگر در مقابل این خشونت واکنشی نشان دهد، پدر همه­ی آنها را خواهد کشت. در نهایت تصمیم می­گیرد خود را به پنجره برساند، از آنجا مردم را خبر کند که در این اتاق مادرش را می­کشند ولی این فکر نیز خطر زیادی را در پی دارد. پنجره می­تواند نماد مرزی باشد که در یک سویش این جامعه سیاه قرار دارد و در سوی دیگرش دریای بی­کران که نماد وسعت رهایی است. پرویز کوچولو تصور می­کند شاید در آن سوی پنجره کسانی باشند که مادر او را از شر ظلم پدرش نجات خواهند داد، فکری پرخطر که از انجامش منصرف می­شود. در این حال با دیدن چنین تصاویری از پدر او را شبیه مردی می‌پندارد که در روی جلد کتابی دیده بود. مردی که مانند تصویر تابلوی روی دیوار و مرد معرکه­گیر، ریش و سبیل بلندی دارد و روی سینه­ی یک دیو نشسته و با دست دیگرش کارد بزرگی را به طرف او پیش می­برد. این تصویر اشاره به رستم دارد که دیو سپید را از پای در می­آورد. تصویر مرد در اسطوره­ها نیز با تصویر خشونت­آمیز و قاتل تعریف می­شود. تمام مردان این داستان به جز پرویز کوچولو، دارای ریش و سبیل بلند هستند. این ویژگی بارز مردانه مدام در داستان ذکر شده ولی هیچ اشاره­ایی به ویژگی­های فیزیکی زنانه نشده که همین مورد نشان از پنهان و تابو بودن وجود زنانه دارد. این‌که تنها پرویز کوچولو فاقد این ویژگی مردانه است، او را از نظر فیزیکی از مردان این داستان جدا و به جنس زنانه نزدیک­تر کرده است و شاید به همین دلیل باشد که جنسیت خود را از جنسیت مادر جدا نمی­بیند و به عنوان یک هم­نوع برایش دل می­سوزاند و برای حمایت از او تلاش می­کند.
آخرین تصویری که پرویز کوچولو در تاریکی مطلق اتاق به شکل محو می­بیند، تصویر بی­حرکت مادر است که «از گردنش یک رشته خون سرازیر است و قطره قطره به روی فرش می­چکد». در ذهن پرویز کوچولو این جریان دلهره­آور با قتل مادر خاتمه می­یابد. شخصیت پدر به قدری در نظر پرویز کوچولو کریه می­شود که او را قاتل مادر می­داند. در سکوت و زیر پتو در سوگ مادر اشک می­ریزد و احساس می­کند او نیز به زودی خفه خواهد شد، زیرا تصور می­کند اگر پدر آگاه شود که پرویز کوچولو از این جنایت مطلع شده و در حال سوگواری برای مادرش است، او را نیز خفه کرده و به قتل خواهد رساند. مرد نسل جوان در این فضا، از وحشت مرد غالب در مقابل دفاع از حق مادر و زن، محکوم به سکوت است. تنها راه رهایی از این فضا، فرار است. پرویز کوچولو، درمانده و غمگین تصمیم می­گیرد صبح روز بعد از راه پنجره این قتلگاه را ترک کند. صبح روز بعد، وقتی شعاع آفتاب از پنجره به داخل این اتاق تاریک نفوذ می­کند پرویز کوچولو ناباورانه با صورت خندان مادر روبرو می­شود و تصور می­کند تمام اتفاقاتی که شب گذشته شاهد آن بوده، یک کابوس بوده است. در پایان هیچ تصویری از پدر نیست. راوی با این پایان­بندی قصد در نشان دادن گذر قرن­های تاریک و مرگباری دارد که با رسیدن سپیده فردایی روشن در آن اثری از مرد خشونت­گر نیست. نماد مرد جامعه پرویز کوچولوییست که با تجربه مشاهده ظلمی که بر مادرش روا شده، نه تنها دنباله­رو جنایات نسل گذشته نخواهد بود بلکه مدافع موجودیت و حیات زن امروز خواهد شد. پرویز در فرهنگ دهخدا به معنی پیروز است. این نام گذاری با توصیف رفتار و احساس پرویز، این اندیشه را القا می‌کند که این مرد کوچک، پیروز و کامرواست زیرا که هویت زن را به عنوان انسان به رسمیت می­شناسد.
این داستان کوتاه با ترکیب عناصر نمادینی که ارتباط بین آن­ها در این مقاله بیان شد، کابوسِ ظلم و سلطه مردانه را در خفقان شبی طولانی به تصویر کشیده؛ کابوسی که در سپیده دمی روشن پایان می­گیرد و لبخندِ سیراب و راضیِ مادر جایگزین تصویر زنی می­شود که در دوران تاریک گذشته به دست مرد جامعه به قتل رسیده است.
منبع:
فرخزاد، فروغ، کابوس، مجله فردوسی، زمستان ۱۳۳۶٫

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”